به نام خدا
قصه از اینجا شروع شد:
از مرداد سال 86 توی بلاگفا مینوشتم(اینجا)، بعدش یه بلاگ دیگه درست کردم و توش شعرهامو نوشتم(اینجا) و بعد بلاگ اسکای و یک فتوبلاگ(اینجا)!
اما تصادفا blog.ir رو دیدم و به شدت جذبم کرد؛ از این به بعد هم اگر خدا بخواد اینجا ساکنم، وبلاگهای دیگرم هم احتمالا غیر فعال میشن!
امروز یه شروع دوباره ست پس بسم الله!
چه زود رفتی مادربزرگ؛ گمانم دلت جا مانده بود پیش مهربانی ها پدربزرگ
طعم آخرین ناهاری که مهمانت بودیم هنوز زیر زبانم هست
حالا که پیش خدایی برای ما هم دعا کن! خدا چه قدر دوستت داشت، نگذاشت حرفت روی زمین بماند!
خبر آوردن از لب دریا، آب ماه قبیله رو برده آب تنها از عمق اقیانوس، دو تا دست بریده آورده
خبر آوردن از لب دریا، همهٔ چشمه ها رو سوزوندن تیغه‌های برهنه تو ساحل، دست ماه قبیله رو خوندن
عاشقا از غروب بی‌وقفه، عطش شام آخرو دارن بعد یک عمر عاشقی امشب، سر راحت رو نیزه می‌ذارن
این متن اس احسان بود و بعدش فقط من بودم و اشک
+ این پست محیا رو هم بخونید!
* سرودهٔ روزبه بمانی
این متن اس احسان بود و بعدش فقط من بودم و اشک
+ این پست محیا رو هم بخونید!
* سرودهٔ روزبه بمانی
