خبر، کشته شدن سفیر امریکا بود، حین حمله مسلمانان خشمگین به کنسولگری این کشور در بنغازیِ لیبی به بهانه انتشار فیلم موهن به پیامبر(ص)، بماند که نه صدا و سیمای ما و نه بیبیسی آنها چیزی از محتوای فیلم نگفت. فعلا قصدم پرداختن به این موضوع نیست، میخواهم مقایسهای بکنم بین این فیلم و سخنان گهربار استاد رحیمپور ازغدیِ «خود شریعتی پندار!» که اتفاقا این صحبتهای ایشان هم همین دیروز، به مناسبت شهادت امام صادق از شبکه یک پخش میشد.
کلا با بعضیها مشکل دارم، زور که نیست، توی کَـتَم نمیرود گوش فرا دادن به صحبتهای بعضیها، به عنوان مثال همین جناب رحیمپور، حسین آقا خانِ! شریعتمداریِ کیهان، کلِ روزنامه ایران!، بنیامین نتانیاهوی مکار و ... .
القصه، با مادر جر و بحث مینمودیم که به سخنان این مرتیکه گوش ندهند و همین خود بزرگ پندارها هستند که به بهانه ترویج دین، تیشه به ریشه آن میزنند و سبب دینگریزی جوانان و از این دست مسائل میشوند، که، ایشان(استاد رحیم پور، نه مادر!) طی یک اقدام ضربتی علاوه بر صحه گذاشتن بر فرمایشات ما، فرمایشات خود را نیز در کمال خونسردی ادامه دادند!
فوق الذکر در این بخش از فرمایشاتشان که مصادف با دقایق قبل از اذان مغرب بود، به بیان برخی روایات از زبان امام صادق در باره مد نظر قرار دادن فقیر و همسایه و همسایه فقیر پرداختند و از این باب سخنها که زیارت فردی که همسایه فقیر و گرسنه دارد مقبول نمیافتد و قص علی هذا! که ناگهان معروض داشتند: «امام صادق فرمودند کسی که همسایهاش گرسنه باشد و به مشهد برای زیارت امام رضا برود زیارتش قبول نیست»!!! ما ضمن گرد شدن چشمانمان، دو، سه مرتبه محاسبه با انگشتانمان، با تعجب مضاعف، فریاد کشان جمله مذکور را تکرار فرمودیم و از مادر جانمان پرسیدیم که درست شنیدیم یا اینکه مشکل گوشمان حاد شدهاست؟ که ایشان اظهار داشتند جمله فوق الذکر، نقل به مضمون، از در فشانیهای استاد بود! ما هم عرض کردیم که امام رضا طبق محاسبات ما، هر جور که حساب کنیم(از چند تا روش مختلف هم حساب کردم!) هشتمین امام است و امام صادق ششمین امام، چه طور چنین گفتاری صادق است و ... .
نخست این که به جان خودم همه مطالب پیش گفته عین واقعیت بود و کور شویم اگر دروغ بگوییم و دوم این که به اعتقاد بنده این گونه فرمایشات بدتر و مخربتر از آن گونه فیلمها و امثال آهنگ نقیِ شاهین نجفی است.
بنده به شدت معتقدم که طرفداری یک بی سواد از دین، مخربتر از ساخت فیلم موهن است؛ سخنان اشتباه یک مسئول مثلا انقلابی، مخربتر از حرفهای یک ضد انقلاب یا معاند است و کلا حرف چرت زدن خیلی مخرب است، کاش برخی آقایان و گاها خانمها دهنشان را ببندند و به جای نطق کردن، کار کنند، که امروز این سرزمین به کار انقلابی بیشتر محتاج است تا حرف انقلابی! کاش به جای اینکه بگوییم اقتصاد مقاومتی، وضعیت معیشت مردم را بهبود ببخشیم! کاش وقتی معاون رئیس جمهور به وزیر سابق کشور اتهام فساد میزند، مرد باشد و این اتهام را در قوه قضائیه مطرح کند! کاش وزیر سابق کشور برود و علیه معاون اول اعلام شکایت به خطر تهمت زدن ناروا کند! کاش وقتی وزیر سابق کشور کشور اتهامهای مشابهی علیه معاون اول مطرح میکند، برود قوه قضائیه! کاش معاون اول به اتهام افترا از وزیر سابق شکایت کند! کاش خانم وزیر به خاطر اتفاقات اوایل دوران وزارتش به دادگاه احضار شود! کاش در ایران هم مثل ژاپن، خود کشی مسئولین وجود داشت! کاش کسی که اهل خود کشی نبود اقلا مثلا حضرت اسفندیار رحیممشایی سکوت پیشه میکرد! کاش روزنامه نگاران کشورم مصونیت قضایی داشتند! کاش وقتی صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران به امثال رحیمپور مجال رخ نمایی میدهد، به خیلیهای دیگر هم میداد تا مردم خودشان انتخاب میکردند بهترین را! کاش مردم کشورم پای انتخابشان میماندند! کاش همیشه حق طلب بودند! کاش انقلابشان را سی سال، جنگ را تخفیف بدهیم، بیست سال، به حال خود رها نمیکردند! کاش عدالت بود! کاش نزدیکان ریاست قوه قضا، خود متهم به زمین خواری نبودند! کاش فقط کرباسچی، کرباسچی نبود! کاش! کاش! کاش!
شاید این هم شقشقه من بود، به قول مولا: «تلک شقشقه هدرت، ثم قرت»: شعلههایی از آتش دل بود، زبانه کشید و فرو نشست!
آهنگ امون از تو
آلبوم طرفدار شادمهر عقیلی
ترانه سرا: حمیدرضا نصرالهی
آهنگ و تنظیم: شادمهر عقیلی
فوق العاده ست این آهنگ!
تو نگات مسیره عشقو
به دلم نشون میده
تو نگات قشنگه وقتی
به دلم امون میده
خنده هات بغل بغل رازقیه
التهاب من و تو عاشقیه
امون از چشمای تو
وقتی که بارون میباره
امون از لبای تو
وقتی میگه دوسم داره
وای امون از وقتی که
میخوای با من پا به پا شی
منو از من بگیری
سر سبد عاشقا شی
وای امون از تو
وای امووون از تو
وای امون از تو
وای امووون از تو
کلمه، جاری، شعر
حرف، فریاد، سکوت
تا ثریا پرواز
و ب ناگاه، سقوط
کلمه، جاری، شعر
مرگِ اخلاق، هبوط
تا ثریا پرواز
حال، امروز، سکوت
کلمه، جاری، شعر
مرگِ یک اندیشه
تا ثریا پرواز
هر دو ساعت، پیشه!
کلمه، مرگ، فغان
کلمه، درد، افغان
کلمه، تنها، دو
در پیِ لقمۀ نان
کلمه، دیگر نیست!
این کلام از من نیست!
بی کلام و بی هیچ!
این همه هیچ، از کیست؟
91/5/21، کرج
قلب شکسته می خری
شکسته بال فاطمه
ب خون نشسته می خری
می شکنی مرا خدا
مرا عزیز می کنی
چله نشین قاف عشق
تو از حضیض می کنی
می شکنی مرا خدا
بودم نبود می شود
شکسته می پسندیَم
شیطان حسود می شود
تو هم ک آخر مردی!
پس بگیر دستم را، بگیر آقا!
یا علی
1. کلی حس خوب از چند روز پیش تا ..
2. سوار تاکسی می شوم، مسیرم طوری است که همیشه ایستگاه اول ( یا شاید هم آخر ) سوار تاکسی می شوم، ساعت حدود 4 بعد از ظهر است، گرمِ گرم، راننده تاکسی مردی است با موهای جوگندمی، که رنگ موهایش مرا بدجوری به یاد پدربزرگ می اندازد، مثل پدربزرگ آرام است، تا قبل از اینکه تاکسی پر شود قرآن میخواند، نه از این قرآن های کوچک، یک قرآن بزرگ؛ و بعد که تاکسی پر می شود آرام قرآن را می بندد، زیر لب ذکری می گوید و راه می افتد ..
3. نوشاد عالمیان یک جوری بازیِ تقریبا برده را، مساوی می کند و در نهایت می برد که آدم دلش هی آشوب می شود و هی آرام؛ و در نهایت لبخند آرامش ..
از تو میگم عاشقانه
مرهم این دل زخمی
دووسِت دارم بی بهانه
تو مث جرعۀ آبی
وسط هرم تابستون
یا مث یه استکان چای
توی چلّۀ زمستون
تو پر از عشقی، پر از من
من پر از شورم، پر از تو
کاش خدا قسمت کنه تا
مال من شه اون دل تو
کاش خدا قسمت کنه تا
ناجی ِ قلب تو باشم
با خیال تو بخوابم
توی رویای تو پا شم
[6 مرداد 1391، کرج]