ما خیلی با کلاسیم
القصه جای شکرش باقیست که موسسهی مذکور در دیار خرم و سرسبز بندرانزلی قرار دارد و قسمت تعجببرانگیز و نقطهی اوج داستان در این میباشد که ازقضا نویسندهی این ماجرا اصلیتی انزلیایی دارد (خودمونیم تا حالا "انزلیایی" شنیده بودید؟) و دارای فک و فامیل فراوان در دیار مذکور میباشد.
ابتدا عرض نمودیم که دندهمان نرم، به خدمت مقدّس سربازی رهسپار میگردیم، امّا پس از شور (از شورا میاد بیسواد) و رایزنیهای بیاندازه با فک و فامیل و در و همسایه و اهالی محل، خاصّه خانوادهی محترم و تمامی کسانی که ما را در تهیهی این مجموعه یاری نمودهاند، حاصل این گشت که ادامهی تحصیل دهیم (چه با کلاس!)، باشد که علاقه مند گردیم و حتی تا مقاطعی چون "فوقِ پروفسورا" پیشرفت نماییم و بعدش نیز همچنان ادامه دهیم تا بمیریم.
گفتیم ماجرای مذکور را ذکر بنماییم تا شما دوستان گرامی و شاید بهتر از جان گِله ننمایید که چرا عرض نکردی؟ احتمالاً پس از این، فاصله زمانی درج پستها در این وبلاگ افزایش پیدا کرده و شاید فرصت پاسخ به تمامی نظرات شما بهتر از جانان را نیز نداشتهباشیم. (کلاً عبارت "وقت ندارم" در عین اعصاب خُرد کن بودن، بسیار با کلاس میباشد.)
عرض کردیم تا آگاه گردید ما بسیار با کلاس میباشیم.*
پ.ن:
*از این پس به جای عبارت نا مفهوم، گنگ و مهجورِ "پرسپولیس زلزله، محبوب هرچی دله" بفرمایید: "قوی سپیدِ خزری، ملوانِ بندرانزلی"
باقی بقایتان.
خوبی پسر خوب
ماه رمضان مبارک باشه ... امیدوارم نماز و روزهات مورد قبول حق باشه
من شرمنده که بهت سر نزدم امیدوارم من رو ببخشی دوست خوبم
باز مثل همیشه بت سر می زنم